loading...
کتابخانه 2000
sina elahimanesh بازدید : 85 دوشنبه 25 آذر 1392 نظرات (0)

 

2

 

سگ هار

 

 

 

بعد از تمام شدن آن ماجرا که همه ی حیوانات دوباره دور هم جمع شده بودند ، تا چند هفته آن حیوانات در امان بودند ولی از امروز به بعد نه. امروز مزرعه دار صبح زود از مزرعه خارج شد و وقتی به مزرعه برگشت یک سگ هم دنبال او بود. همه ی حیوانات مزرعه از این ماجرا خوشحال شدند ، چون یک حیوان دیگر هم بهشان اضافه شده بود. حیوانات مزرعه تا مزرعه دار را دیدند که سگی در دست دارد ، به طرف او دویدند. مزرعه دار سگ را روی زمین گذاشت و گفت: این حیوان از این به بعد سگ مزرعه است. بعد از رفتن مزرعه دار به خانه اش ، حیوانات مزرعه ازسگ استقبال زیادی کردند ولی او به حرف های آنها توجهی نکرد و یک گوشه دراز کشید. بعد از آن موضوع حیوانات مزرعه به طویله رفتند. همه حرف های زیادی درباره سگ زدند. گاو می گفت: یادتان است که وقتی روباه به مزرعه ی ما آمد ، چقدر خوشحال بود ولی حتی این سگ با ما حرف هم نزد. روباه گفت : سگ ها اینجوریند دیگه ، چون سگی که درمحل قبلی زندگی من بود هم همین جور بود. جوجه گفت: ولی... اما نتوانست حرفش را تمام کند چون در همان موقع در طویله باز شد و سگ با صورتی خشمگین وارد شد. سگ گفت: که اینطور! پس من حیوون عجیبی ام. حالا عجیب بودن رو نشونتون می دم. در آن لحظه همه جا ی طویله ساکت بود ، حتی شترمرغ هم در آنجا پر نمی زد. در آن لحظه اتفاق عجیبی افتاد. در مزرعه دوباره باز شد ، زنبور با خود گفت: درست فکر می کردم ، مزرعه دار بود. مزرعه دار آمد و گفت: سگی اینجا چه کار می کنی؟ بیا بریم تا خونه ای که برایت ساخته ام را نشانت دهم. بعد از رفتن مزرعه دار و سگش حیوانات مزرعه یک نفس راحت کشیدند چون از دست آن سگ راحت شده بودند ، ولی از این که آن سگ در آن  مزرعه بود خیلی ناراحت بودند. فردای آن روز آن سگ دوباره به طویله آمد و گفت: من یک سگ هارهستم و آن موقع دهنش کف کرد چون حیوانات مزرعه براش خط و نشون کشیدند که اگه با آنها کاری داشته باشه و بخواهد آنها را اذیت کند می خورنش. و آن موقع دوباره دهن او کف کرد ، چون حلزون براش یه جوک باحال تعریف کرد. از آن به بعد آن سگ خیلی از حیوانات مزرعه می ترسید. اسب گفت: من نمی دانم چرا سگ از ما می ترسد به جای اینکه ما از اون بترسیم؟ بعد از آن حرف سگ زنگ در طویله که یک دارکوب بود را زد. خروس به او اجازه ی ورود داد و در آن موقع او وارد طویله شد ، اونم با 9 تا سگ دیگه! از الان به بعد جنگ جهانی پنجم حیوانات شروع شد. تعداد هر دو گروه مساوی بود ولی سگ های هار خیلی قوی تر بودند. همه پشت گاو پناه گرفتند. همان موقع سردسته ی سگ ها آمد و گاو را گاز گرفت و گاو پرید بالا و در بغل خروس فرود آمد و خروس له شد. سپس سگ ها آمدند و آنها را با طناب بستند وبه لانه ی سگ مزرعه دار که سردسته ی آن سگ های ولگرد خلافکار بود بردند. البته مساحت لانه ی او فقط نیم متر بود. با هر سختی که بود آنها را آنجا جا دادند ، بعد آن سگ ها طویله را تسخیر کردند و آنجا را تبدیل به دفتر تور مسافرتی سگی کردند . بعد آنها در روزنامه ی سگ شهری برای بخش بزرگترها و در مجله ی سگچه ها ، برای بچه سگها تبلیغ کردند. همه ی سگ ها از همه جا به آنجا آمدند تا با تور مسافرتی سگی  به شهر سگندج یا شهر سگ کرد که یکی از افتخارات ملی سگها بود بروند. مجسمه ی او در شهر سگ کرد در میدان سگستان واقع شده است که در حال جنگیدن با یک نمکدان است. همه ی سگها برای دیدن او لحظه شماری می کردند و هی به تور مسافرتی سگی زنگ می زدند و می پرسیدند که تور مسافرتی کی حرکت می کند؟ حالا از این ماجرا بگذریم و بریم سراغ حیوانات مزرعه ی آباد. آنها داشتند در داخل آن لانه خفه می شدند که ناگهان هزارپا چیزی به ذهنش رسید و آن این بود که زنبور اسب و گاو و روباه را نیش بزند تا آنها از شدت درد به لانه ی سگ فشار وارد کنند و لانه خراب شود ولی وقتی آنها این کار را کردند ، لانه نشکست چون مزرعه دار آن را خیلی محکم درست کرده بود. در آن لحظه یک سگ وارد میدان می شود و آنها را از آنجا آزاد می کند و به آن حیوانات می گوید: 100 هار بدید و اگه پول ندید سگهای دیگر را خبر می کنم. مارمولک پرسید: هار دیگه چیه؟ آن سگ می گوید: واحد پول سگ های هار ، هار است. بعد حیوانات مزرعه به او پول میدن و آن سگ بعد از آنجا برای رد گم کنی ، یه ذره تو مزرعه راه میره و وقتی حیوانات مزرعه ی آباد حواسشان نبود ، به داخل طویله رفت و حیوانات مزرعه ی آباد را لو داد و از سگ ها هم کلی پول گرفت. او با آن پول هایش ،یه بلیط برای رفتن به شهر سگ کرد و یه بلیط برای رفتن به شهر سگندج خرید تا هم به شهری که یکی از افتخارات ملی سگها بود رفته باشد و هم برای تفریح به شهر سگندج رفته باشد. او بقیه ی پولش را توی بانک سگحساب گذاشت. خلاصه ، بریم سراغ حیوانات مزرعه ی آباد. آنها تصمیم گرفتند به مزرعه دار خبر بدهند که سگها در مزرعه چکار می کنند . آنها به خانه ی مزرعه دار رفتند ولی او از سگها بلیط رفتن به شهر سگ کرد گرفته بود و با خانواده اش به آنجا رفته بود. جوجه گفت: ما می توانیم از پشت بام طویله و از در هوایی طویله وارد طویله شویم. ماهی گفت: اما چه طوری؟ همه ی آنها به فکر فرو رفتند. ناگهان نقشه ای به فکر خروس خطور کرد. او به بقیه گفت: باید همه ی ما ماسک سگی بزنیم و لباس سگی بپوشیم. بعد به تور مسافرتی سگی برویم و شش تا بلیط با هواپیما برای بالای پشت بام بگیریم. بعد مارمولک گفت: پس چهار نفر دیگه چی؟ هزارپا گفت: ماهی نمی تواند با مابیاید ، چون او در آب است و نمی تواند لباس سگی بپوشد و حلزون و هزار پا و زنبور هم نمیتواند لباس سگی بپوشند. حلزون و هزارپا و زنبور و ماهی در پشت یک بوته قایم شدند و بقیه هم لباس و ماسک سگی شان را پوشیدند و وارد طویله شدند تا بلیط بخرند. اسب به یکی از سگها گفت: میشه شش تا بلیط برای شهر بالا پشت بام طویله با هواپیما بدید؟ آن سگ گفت: لطفا یه لحظه صبر کنید. آن سگ رفت و به رییس تور مسافرتی سگی گفت: چند نفر آمدند و میخواهند بهشان شش بلیط هواسگما برای شهر بالا پشت بام طویله بدهم. رییس تور گفت: خب چرا این را به من می گی. بهشان بلیط بده دیگه. آن سگ گفت: آخه آنها خیلی مشکوکند و حتی به هواسگما هم میگویند هواپیما. رییس تور گفت: راستی آن حیوانات هم از داخل لانه در رفته اند. ممکن است که آنها آن حیوانات باشند. برو و مامورین حیوانگیر را خبر کن ، من خودم تا رسیدن مامورین حیوانگیر سر آنها را گرم می کنم. حیوانات مزرعه ی آباد چون دیدند که آن سگ دیر کرده است ، فهمیدند که دستشان رو شده و در رفتند. وقتی رییس تور مسافرتی سر رسید و دید آنها رفته اند خیلی عصبانی شد و با خود گفت: فکر نمی کردم اینقدر زرنگ باشن. وقتی مامورین حیوانگیر سر رسیدند ، رییس تور به آنها گفت: تا من می خواستم به اینجا بیایم آنها در رفتن ، برید و آنها را پیدا کنید. در آن موقع گاو با شاخش در را شکوند و همه ی آنها وارد طویله شدند. سپس جوجه سوار اسب شد و اسب تند دوید و جوجه نوکش را به طرف بغل گرفت و کلی از سگها را نوک زد و آنها نقش بر زمین شدند. روباه هم مارمولک را در دستش گرفت و چرخاند و بقیه ی سگها را زد. مامورین حیوانگیر هم وقت را تلف نکردند و برای اسب و روباه زیرپایی گرفتند و آنها را نقش بر زمین کردند. در آن لحظه گاو شاخش را داخل یک میز فرو کرد و آن را از جا کند و به طرف سگها پرت کرد. ولی مامورین مخفی سگی وارد شدند و آنها را به دادگاه بردند. رییس تور مسافرتی ماجرا را برای قاضی که یک سگ بود تعریف کرد. قاضی از حیوانات مزرعه ی آباد  پرسید: چه دفاعی از خود دارید؟ خروس گفت: این درست نیست که قاضی یک سگ باشد. قاضی شروع به دعوا با آنها کرد. این دفعه گاو و بقیه ی حیوانات مزرعه ی آباد دست همدیگر را گرفتند و چرخیدند و همه ی سگهای داخل دادگاه نقش بر زمین شدند. حیوانات مزرعه ی آباد وقت را تلف نکردند و سریع به طویله رفتند. آنها با یک طناب از دیوار طویله بالا رفتند و از در بالای طویله وارد طویله شدند. در آن موقع مامورین مخفی و حیوانگیر سر رسیدند. زنبور نه حیوان دیگر مزرعه ی آباد را نیش زد و آنها از شدت درد دور طویله می دویدند و بدون آنکه خودشان بفهمند همه ی سگها داغون شدند و آنها دوباره توانستند طویله ی خود را پس بگیرند.  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پایان                              

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 10
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 6
  • بازدید ماه : 6
  • بازدید سال : 27
  • بازدید کلی : 270